سفره افطار خدا پهن است... سفره ام را جمع میکنم... دانه دانه و تک تک... میروم سرِ سفره ی خدا مینشینم... سفره اش عجیب دلم را میبرد... نان و ریحان پنیر...
چقدر شبیه آن سفره ایست که سهراب میگفت: مادرم ریحان میچیند... نان و ریحان و پنیر...
شاید مادرها فرشته هایی هستند که خدا روی زمین فرستاده...